نمیدونم که چی شد این مطلبو نوشتم...ولی وقتی باوبلاگتون اشنا شدم خیلی دلم هوای اقاامام رضا روکرد...اخه تازه چهار ماهه که از بهشتش جدا شدم!وقتی یاد اون روزامیفتم که پابه بارگاه ملکوتی این اقا میذاشتم اذن دخول میخوندم وبعد وقتی اقا به من اجازه ی ورودداد میرفتم روبه روی پنجره فولادش دستمامو قفل میکردم به ضریحش باهاش درد دل میکردم...یه جورایی عذابم میده!حتی دلم برای کفشداری شماره 17 هم تنگ شده!!! دلم برای روزایی تنگ شده که توی اتوبوسای شلوغ که میرفتم دانشگاه وازمقابل حرم رد میشدم وبه اقا سلام میکردم ...روزمو بادیدن حرمش شروع میکردم........

خیلی دلم گرفته...فقط دنبال یه گوشه ی خلوتم که از دوریش گریه کنم!!

ولی الان دلمو به این خوش کردم که اقا ازاینجاهم صدامو میشنوه...حرمشوتوذهنم تجسم میکنم وباهاشون حرف میزنم!!!

تنهاامیدم به خدایی که چشم از بنده هاش  برنمیداره.....

حالا میفهمم که چراجایگاه خدا تو قلب بنداشه!!!!!!!!

ببخشید که وقتتونو گرفتم فقط خواستم حال وحواتونو امام رضایی کنم....

به خدا کرببلا بهشته اما برام هیچ جایی مشهدالرضا  

نمیشه!!!!!!!       



تاريخ : 14 آذر 1392برچسب:, | 1:5 | نویسنده : |

سلام به همه دوستان.کنار یه شهید متن جالبی نوشته بود...

نه همه آنانکه خاطراتی شهدایی دارند شهیدند؛

و نه همه آنانکه شهیداند خاطراتی شهدایی دارند!

"دل خدایی" شرط شهادت است ، نه قیافه شهدایی....

التماس دعا



تاريخ : سه شنبه 2 مهر 1392برچسب:, | 14:6 | نویسنده : سیب |

به نام خدای شهدا

شلمچه بودیم آخرین مقصد ، مقصد خداحافظی های سوزناک و پراشک....... 
بعد از نماز مغرب و عشا که به جماعت خوندیم نشستیم که یکی از همرزمای شهدا برامون صحبت کنه............ 
بعد از صحبتاشون بهمون فرصت دادن که چند ساعت با خودمون خلوت کنیم...... 
حالم هم خوب بود هم بد... 
خوب بود چون خاک زیر پام از طلا با ارزش تر بود و این عین آرزوم بود که روی این خاک بوسه بزنم ...... 
بد بودم چون اشکام مجال نمیدادن و تمام دردکشیده هایی که بهم گفته بودن برای دردشون دعا کنم که راهی برای درمانش شهدا پیش خدا وساطت کنن تو خاطرم هرلحظه پررنگ تر میشدن و سیل اشکام بیشتر و صدای هق هق و فریادم بیشتر و بیشتر میشد......

خواسته یا ناخواسته از جام بلند شدم و از بچه ها دور شدم ، نمیدونم چقدر دور شدم اما اونقدر بود که صدای بچه ها در حد پچ پچ به گوشم میرسید..........
زانو زدم ، زار زدم ، خدا رو صدا کردم ، ناخواسته سرم به سجده رفت و زیر لب لااله الا الله زمزمه می کردم ، کم کم صدام از زمزمه تبدیل به فریاد شد ، فریاد به همراه زار زدن ......
دلم واسه خونمون تنگ نشده بود ، دلم شهر و شلوغیاشو نمیخواست ، دلم آدمای هزار رنگ و رنگارنگ نمیخواست ، دلم ترافیک نمیخواست ، دلم استاد و دانشگاه نمیخواست ، دلم جمع دوستام رو نمیخواست ، دلم اینجا و آرامش شلمچه رو میخواست.............
از حالت سجده دراومدم که برگردم اما پای رفتن نداشتم پاهام به جای عقب رفتن به جلو حرکت کرد عقلم عقب رو میخواست اما عقلم جلوی احساسم زانو زد و با چشمای گریون به طرف جلو رفتم.....
نمیدونم چند قدم رفتم اما زیاد نبود که افتادم تو یه گودال...
(به ادامه مطلب بروید)


ادامه مطلب
تاريخ : 29 خرداد 1392برچسب:, | 21:52 | نویسنده : |

از خودتون یاد گرفتم که از آخر شروع کنم...............



تاريخ : 29 خرداد 1392برچسب:, | 21:48 | نویسنده : |

سلام بچه ها

من واقعا شرمندم که غیبتم طولانی شده، واقعا سرم شلوغه.

میدونم یه مدته نخندوندمتون چون نبودم و اگرم بودم فقط "در کنار ماه" ارسال کردم.

قول میدم جبران کنم قول قول قول........

راستی هر کی خاطره میخواد دستا بالا..........

نوشتم فقط میمونه که شما تایید کنید که میخواید خاطراتم رو بخونید یا نه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

یا علی.......



تاريخ : 21 خرداد 1392برچسب:, | 13:10 | نویسنده : |



ما را به يک کلاف نخ آقا قبول کن

يا ايها العزيز! أبانا! قبول کن

آهی در اين بساط به غير از اميد نيست

یا نااميدمان ننما، يا قبول کن

از ياد برده ايم شما را پدر !ولي

اين کودک فراری خود را قبول کن

رسم کريم نيست که گلچين کند،کريم!

ما را سوا نکرده و يک جا قبول کن

گر بی نوا و پست و حقيريم و رو سياه

امابه جان حضرت زهرا(س) قبول کن ...
 

 

التماس دعا



تاريخ : سه شنبه 24 ارديبهشت 1392برچسب:, | 1:47 | نویسنده : سیب |

سلام  از کجا شروع کنم اخه  موندم بخدا

چند وقت پیش تو دانشگا ههمون همون طور که گفتم شهید گمنام اوردن براشون 

مراسم هفت گرفتن توی مسجد دانشگاه وقتی رفتم شاید باورتون نشه قسمت

خانم ها هیچ کس نبود فقط دو نفر که یکی برا خواب امده بود یکی شایدهم از

سر بیکاری اونجا بود قسمت برادران هم جز چند نفر نبودن اونهم از برادرانی بودنند که

خودشون از بر کذارکنندگان مجلس بودنند

چه قدر غریب بون این مراسم

چه قدر دلم گرفت

هیچ کس برای شهدا وقت نداشت

شاید صاحب عزا رو نمیشناختتند که بیان بهشون احترام بزارن

ادامه بماند با خدتون.......

یه ساعتی گذشت ساعت کلاسی تمام شد طبق معمول همه یرا خواب استراحت

ریختن تو مسجد هر کسی کناری بود یه نگاه کردم اطرافم پرشده بود از ادم ولی

هر کس کار خودشو انجام میداد یکی ارایش میکرد یکی خوابیده بود یکی میخنندید

یکی میخود فضا به هر چیزی میخورد غیر از مراسم هفت مداح به نقطه اوج اعزا

رسید دیگه زد زیر گریه انگار صبر اونم تمام شده بود از این وضع شروع کرد با شهدا

حرف زدن

ای شهدا خوب امدید خوب شد که خودتون امدید تواین شهر

خوبه دیگه خودتون میبینید ما چیمیکشیم

شهدا اینا که چیزی نیست ایام فاطمیه که لباس سیا میپوشیم اینا میخنندند بهمون

شهدا شرمنده میدونیم سخته تونه ولی خوب شد امدید حضورتون دلگرم میکنه

شهدا شرمنده که اینجا کنایه میشنوید

شرمنده وقتی که ما میایم کنارتون ما ه هیچ شما رو مسخره میگیرن

شهدا ما از دوکوهه امدیم از شلمچه از مجنون امدیم از طلائیه از کنار کارون

امدیم اینجا غریبیم

ای کاش بچه های اتوبوس هشت بودیدتا اونجا انقد غریب نبود ای کاش

در پایان میدنم کسی نبود ولی همه کس بود ماد ر صاحب عزا بود                                

 

چشم ها را بايد شست ...

 



تاريخ : 22 ارديبهشت 1392برچسب:, | 22:48 | نویسنده : |

سلام به همه.

 فرارسیدن ماه رجب، ماه استغفار امت پیامبر(ص) ، ماه بزرگ خدا رو به همه عزیزان وبلاگ نویس تبریک میگم.(التماس دعا دارم)

یه حسی یا یه فکری باهام هست که شبیه اینه::

فکرمیکنم خدا با دستهای خودش پلهای برگشتمونو ساخته،خودشم منتظر وایستاده و داره مشتاقانه نگاهمون میکنه:

"بنده من..!آهای تویی که داری به دور و برت نگاه میکنی و فکرمیکنی اسمتو اشتباهی صدازدم،  با تو هستم که سعی داری خودتو به نشنیدن بزنی، صدای منو میشنوی مگه نه؟

منتظرتم...همه چی برای برگشتت آمادست، ماه مهمونی من نزذیکه، فرصتها رو ازدست نده. برگرد...."

 

خدایا کاش گوشام صداتو بشنوه

این روزها دلم گرفته، خیلی زیاد...

دانشگاه سیستان دوباره نام نویسی داره واسه عتبات عراق و کربلا ؛ خیلی دلم میخاست دوباره قسمت میشد

میدونین:

سفرکربلا کلا درده!

تا وقتی که نرفتی؛ همیشه با خودت میگی کاش قسمتم شه، کاش بطلبه

وقتی کاروانهایی که راهین رو میبینی، وقتی پلاکاردهای ثبتنام رو میبینی، وقتی زیارتنامه میخونی وقتی لباس مشکی میبینی، وقتی حسینیه میبینی و... میگی خدایا کربلا نرفته از دنیا نبرم.

 

وقتی قسمت میشه و میری؛تا وقتی نرسیدی که اصلا باورت نمیشه،یه چیزیه که اصلا تو ذهن نمیگنجه بالاخره داری میری بالاخره دعاهات ، تیکه های شکسته شده دلت کارخودشو کرد.

خودمو میگم: اولین بار که رفتم نجف ، اولین بار که از دور گنبد طلای حضرت علی رو دیدم گفتم :السلام علیک یاعلی بن موسی الرضا(ع)!!!!!!!! اصلا تو ذهنم نمیومد که الان نجفم نه مشهد،یه چیزی بود که با عقلم جور در نمیومد تا چندسری اول همینجوری بود.

این از ناباوری هایی که توسفرت داری، اونقدر محو تماشایی اونقدر ذهنت مشغول(مشغول  اسمو چهره دوستان و آشنایانی که التماس دعا گفتن ، یا اونایی که نگفتن اما میدونی دلشون واسه این سفر پرمیزنه ، تک به تک، دونه به دونه میاد توذهنت، از دوست و رفیقای بچگیت بگیر تا کسایی که تا دم اتوبوس همراهیت کردن.) هست که تا به خودت بیای حداقل یه روز گذشته. دوسداری از تک تک لحظه هات استفاده کنی.

این که میگم درده چون باهر غروبش استرس اینوداری که یه روز دیگه هم تموم شد و هنوز اونجور که میخاستی اونجور که باید ازش استفاده نکردی.

وقتی موقع خداحافظیه، بدترین زمان ، بدترین دقایق.... فقط اشکته که جاریه، فقط دلته که از ضریح کنده نمیشه، فقط دستته که رو به آسمون بلنده که :خدایا بحق حرمت این عزیزت که الان کنارضریحشم، لاجعله آخر العهد منی لزیارتکم. حتی یه دقیقه یه ثانیه بیشترموندن هم واست غنیمته، باخودت میگی لحظه های فراق چقدر دیر میگذشت و لحظه های وصال چقدر زود...

(سعی میکنی اشکتو تند تند پاک کنی تا تصویر ضریح با جمعیت اطرافشو   بهتر و واضحتر بتونی تو ذهنت حک کنی) و...

و اما:

امان امان امان از وقتی برمیگردی، حالیه واسه خودش. دلت تو آتیشه و از حسرت میسوزی . دیگه دست خودت نیس حالو هوات وقتی کاروانها رو میبینی، دیگه نمیتونی با خودت کناربیای که چرا بهتر از زمان استفاده نکردی

معیار پولت میشه سفرکربلا! مثلا:گوشیه یک میلیونو دویستی میبینی بعد پیش خودت میگی با این پول میشه یه سفر دیگه برم تازه بقیشم بذارم بحساب پس انداز شه!!!!!!!! اصلا یکی از هدفهای اصلیت میشه همین تلاش برای دوباره رفتن.

مث یه پر کاه خشکی که نزدیک آتیشه. با کوچکترین گرمایی گُر میگیری.

میگردی،میگردی تو رزومه اعمالت ببینی چیکارکردی که پاداشش یه همچین سفری بوده، اما کاری به این با ارزشی پیدانمیکنی... می مونی  حالا چیکارکنم؟!  بأیّ ذنبٍ فراق؟؟!!!

با خودت میگی فلانی تموم شد، خاطره شد همه چی

دیگه تویی و حسرت یه لحظه تو بین الحرمین بودن

تو می مونی و حسرت دوباره سینه زنی تو صحن و سرای آقا ابوالفضل(ع) /حالووهواش و صفایی که داره غیرقابل وصفه/

تو می مو نی و حسرت دوباره زیارت عاشورا خوندن کنار ضریح آقا امام حسین(ع)

تو می مونی و حسرت دیدن دوباره کنج شیشمین گوشه ضریح

تو می مونی و حسرت دوباره قدم زدن تو خیمه گاه حسینی (جاییکه فقط کافیه ی لحظه تصور کنی بهترین آدمایی دنیا یه زمانی اینجا قدم گذاستن)، واسه نماز حاجت خوندنات

تو می مونی و حسرت دیدن گنید فیروزه ایه کوچیکه  تل زینبیه (و اینکه چفدر چقدر چقدررررر شبیه گنبدحسینه شهدای شلمچست)

تو می مونی و حسرت ریختن گندم برای کبوترای صحن حضرت علی(ع)جایی که واقعا احساس امنیت میکنی

تویی و حسرت نماز خوندن تو خونه حضرت علی (ع)و فاطمه(س)، حسرت نفس کشیدن تو اتاقای کوچیکش 

تویی  و حسرت دورکعت نماز تو مسجد کوفه و سهله

تویی و حسرت باد خنک سرداب امام زمان(ع)

تویی و دیدن غریبی گنبد نیمه کاره ی سامراء 

تویی و حس غریب و آشنایی که تو کاظمین داشتی، تویی و حسرت اینکه دوباره سلام امام رضا رو به پدر و پسرش برسونی

 

خودتی و خودت و خودت...

گفتم ببینمت مگرم درد اشتیاق ساکت شود/ بدیدم و بااااااااااز مشتاق تر شدم

پرحرفیم رو ببخشید اما واقعا جایی پاکتر از اینجا پیدانکردم..حلالم کنین..

ایشالله همه تو بین الحرمین دست جمعی نماز جماعت بخونیم........بعدشم زیارت عاشورا اما نه (من بعید)اینبار از راه نزدیک...

نمیدونم حرف زدنم در این موردها درسته یانه

اگه مایل بودین از خاطرات و دلنوشته ها و حال و هوای اونطرف بگم واستون : از تو به یک اشاره/از ما به سردویدن

 

بقول دکتر انوشه: 

حرفهایی هست برای گفتن، حرفهایی که اگر گوشی نبود نمی گوییم و حرفهایی هست برای نگفتن حرف هایی که پاره های بودن آدمی اند و بیان نمیشوند مگرآنکه  مخاطب خویش را بیابند و ارزش هرکس به حرفهاییست که برای نگفتن دارد.

التماس دعا؛ یاعلی

سیب



تاريخ : یک شنبه 22 ارديبهشت 1392برچسب:کربلا, | 1:1 | نویسنده : سیب |

چقد قشنگه اینقد مخلصانه برا امام عصر مطلب

بنویسیم که آقا شب ظهور خبر ظهورشونو بدن ما

براشون منتشر کنیم !!
بچه ها آرایش جنگ بگیرید,
دشمن را رصد کنید,
یارگیری کنید,
با وضو پشت کامپیوتر بنشینید
چون اَجر شهید در انتظار شماست...
(سردار یکتا)



تاريخ : 21 ارديبهشت 1392برچسب:, | 23:53 | نویسنده : |

                    شهید نسل سومی مصطفی (کمیل)صفری تبار  

  

در تاریخ 1367/03/9شمسی برابر با 14 شوال 1408 قمری در خانواده مذهبی درروستای سربیشه ازتوابع شهرستان بابل فرزندی به دنیا آمد که پدرش به یاد روزهای دفاعِ مقدس و علاقه مندی به گروه های چریکی و جنگ های نامنظم دکتر شهید مصطفی چمران و هم بیاد دعای کمیل، فرزندش را در شناسنامه به مصطفی و در گفتار کمیل نام گذاری کرد.



ادامه مطلب
تاريخ : سه شنبه 3 ارديبهشت 1392برچسب:, | 18:4 | نویسنده : کمیل |

شهید مظهر هدف و تلاش و تداوم است.

یک روز که رهبر معظم انقلاب به کوه های اطراف تهران رفته بودند با دختر و پسری دانشجو، برخورد می کنند که به لحاظ ظاهری وضع مناسبی نداشتند و تصور می کردند که آقا دستور دستگیری آنها را خواهد داد، ولی برخلاف تصور آن دو، مقام معظم رهبری با آنها احوالپرسی کردند و از شغل و فامیل بودن آنها سوال کردند، پسر وقتی با خلق زیبای آقا مواجه شد، واقعیت را گفت که ما دوست هستیم، آقا ابتدا درباره ورزش و مزایای آن با آن دو صحبت کردند و بعد هم فرمودند: بد نیست صیغه محرمیتی در میان شما برقرار شود و شما با هم ازدواج کنید و به آنها پیشنهاد دادند که اگر مایل بودید در فلان تاریخ بیایید، من آمادگی دارم که شخصا عقد شما را بخوانم. آن دو خداحافظی کردند و طبق قرار همراه خانواده خود، محضر آقا رسیدند. آقا عقد آنها را جاری کردند و با برخورد کریمانه مقام عظیم الشان ولایت، این دو جوان تغییر مسیر دادند و آن دختر غیر محجبه، به یک دختر محجبه و معنوی و آن پسر دانشجو به یک جوان مذهبی مبدل شدند.

محمد امین نژاد (از کارمندان صدا و سیما - تهران)



تاريخ : 3 ارديبهشت 1392برچسب:, | 10:8 | نویسنده : |

ما شهید را پرچم پیروزی می دانیم و به آن مفتخر هستیم.

حجت الاسلام نیازی :

یکی از مسئولان نظامی دستور تصرف مکانی را صادر کرده بود. گرچه حق با او بود، اما شیوه اقدام قانونی نبود. سازمان قضایی نیروهای مسلح گزارش حادثه را تنظیم و خدمت رهبر معظم انقلاب ارسال کرد. ایشان در زیر آن گزارش، مرقوم فرمودند: با متخلف برخورد کنید ولو پسر من باشد.



تاريخ : 2 ارديبهشت 1392برچسب:, | 2:23 | نویسنده : |

سلام

بیشتر از یک سال گذشت اما خاطراتش هنوز تازه هست ولی دل های ما کهنه شده...

نمیدونم چه بنویسم، از کجا...

فقط میدونم آنقدر دلم سیاه شده که دیگر دستم به نوشتن از آن روزها نمی آید. اما امروز تصاویری از تلویزیون دیدم که مرا به نوشتن وادار کرد

راسیتش حسودیم کرد که واسه شهر ما شهید گمنام نیووردن ولی بعضی همسفرا فردا میرن مهمونی...

راستی بچه ها از همتون ممنونم که همیشه سر میزنید و با مطالب دلنشین و زیباتون فائزون 8 رو صفا میدید؛ از دیگر دوستان هم که مثل من گاه وقتی سر میزنن و مطلبی نمیذارن و نظر هم نمیدن ممنونم ولی کمی بیشتر تامل کنید.

بچه ها ولی همیشه بیاد فائزون 8 هستم. هر وقت میرم شاه چراغ بیاد همتون هستم، اونروز مشهد دعاتون کردم، راستی تا حالا به زیارت چندتا شهید گمنام هم رفتم از شهرهای مختلف که انشاالله در اولین فرصت عکساشو میذارم.

بچه ها اگه رفتید زیارت شهدای گمنام سلام من رو هم بهشون برسونید و بگید دستمو بگیرند که خیلی یهشون نیاز دارم



تاريخ : یک شنبه 24 فروردين 1392برچسب:, | 23:4 | نویسنده : عاشق کربلا |

سلام

دلتنگی رو نمی خوام تعریف کنم چون خودتون به معنای واقعی درک  میکنیدبعداز

راهیان نوردانشگاه وقتی به خونه برگشتم فقط به یک چیزفکر میکردم برگشت 

برگشتن به منطقه به هر قیمتی که شده ولی  خودم خوب میدونستم نمیشه وبه  

خودم میگفتم خدامیدونه که باز قسمت بشه برگردم یا نه !!!گذشت ومن با دلتنگی

ساختم تا اینکه 10فروردین رسید پدر گفت من میرم فکه دلم برا عمتون تنگ شده

هرکی میخواد اماده بشه فردا حرکت میکنیم .من -مادرم-پدرم ویکی از داداشام

راهی شدیم این حرف بابا عجیب نبود چون هر وقت دلش برا عمو میگیره میره فکه

تنها نشونه ای که از عمو هست  اخرین بار تو اون منطقه توی عملیات

والفجر مقدماتی دیدنش.ناباورانه خودم رو روی خاکهای فکه دیدم اما این بار باراهیان نور

تفاوت داشت جلسه خصوصی تر شده بود من که همیشه فکه رو شلوغ دیده بودم

اینبار جز خادمین کس دیگه ای نبود انگار همه چیز اماده بود برای دیدار عمو باپدرم

اولین باری بود که دیدم بابام گریه میکنه اونم بلند نوحه لری میخوند و برار برار

میکرد اه جبه کو برادر های من....

خادمین هم اشک شون در امده بود خلاصه یه صفای کردیم که بماند....

به  کانل کمیل که رسیدیم با خیال راحت نشستم روی خاک دیگه عجله ای نبود

که سریع کاروان داره حرکت میکنه جاتون خالی بچه ها به خدا یادتون افتادم

وبه نیت همه دوستاران شهدا زیارت عاشورا خوندم.

گذشت وقرار به بر گشتن شد تو مسیر بر گشت به پشت سرم نگاه کردم به

عمق بیبابون ها خیره شدم  تو دلم گفتم ای شهدا ممنون ای ولا خدایش خوب

مهمونی بود تشکر ولی خادمی امسال موند تو دلم.

17فر وردین شد روزنامه از کنار در افتاد پاین نوشته بود لرستان میزبان

دو شهید گمنام در ایام فاطمیه که این دو شهید در دانشگاه ازاد تدفین میشوند

سراز پا نمی شناختم حالا ما در حال امده کردن دانشگاه مون برا ای میزبانی

هستیم مشغول درست کردن ایستگاه صلواتی و..... همین کارها که یکی توی

دلم گفت بفرما اینم خادمی وباز من موندن شرمنده شهدا



تاريخ : 20 فروردين 1392برچسب:, | 8:58 | نویسنده : |

سلام بروبچ

من واقعا عذر میخوام که حضورم کمرنگ شده تنها دلیلش هم اینه که به اینترنت دسترسی ندارم.

معذرت میخوام.............



تاريخ : 18 فروردين 1392برچسب:, | 17:27 | نویسنده : |
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 20 صفحه بعد